یسنانازنازییسنانازنازی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دختر من یسنای من

جشن تولددرعالم یسنا

دراثراصرارهای پی درپی یسناخانم که میگفت باباجون تولدمیخوام من تولدمیخوام -که منظورازتولدفقط کیک تولدبودوشمع تولد-امروز وقتی یسناجون درحال خواب نیمروزی بودما تصمیم گرفتیم این آرزوی کوچک دخترمون رو که البته درنظرخودش آرزوی بزرگی بودرو براورده کنیم و براش یه جشن کوچولو که کیک وشمع هم داشته باشه بگیریم چون معمولا تو جشنهای سه نفره ی ما از همه ی خوراکیها پیدا میشه بجز کیک.بابایی رفت یه کیک کوچولو گرفت وآوردخونه.بعدازبیدارشدن یسناجون آماده اش کردم گفتم میخوایم عکس بگیریم وبه این بهانه نشوندمش رو مبل وکیک رو آوردم وای وقتی کیک رودیدیه جیغی کشیدکه انگار چی دیده نزدیک چنددقیقه یکسره جیغ کشیدوبعد هم ساعتها خوشحالی وبازی وشادی داشتیم. ...
28 اسفند 1390

چرشنبه بایرامی

چهارشنبه ی آخرسال90روهم مثل هرسال باروشن کردن آتش وپریدن ازروی آتش و...سپری کردیم این سومین چهارشنبه سوری بودکه آتیش پاره ای به اسم یسناکه عاشق آتش بازی هم هست تو جمعمون بودومحفل ماروگرمتر میکردشاید این عشق به آتشی که یسناداره ناشی ازاسمش باشه. آغاجون ومامان بزرگ(مامان بزوک)ودایی سهراب ودایی بهزادو دایی شاهین وخاله الهام ویسناجون ومن دور هم بودیم وبدون حضوربابایی که چون تعطیلی نداشت نتونست پیش مابیادو شب رو تنها توخونه بود.     ...
25 اسفند 1390

ریاضی به زبان یسنایی

علاقه بیش ازحدیسناکوچولوبه کتاب وکیف ومدرسه من روکه واقعاشگفت زده کرده کتاب خوندن ونقاشی کشیدن و رودیوارونوشتن و جزوه های بابایی بیچاره روخط خطی کردن و هزاران خرابکاری دیگه مثل این دیگه شده اصلی ترین وسرگرم کننده ترین بازی یسنا خانوم .دیگه نوشتن روی یخچال وکابینت وفرش واسش تکراری شده امروز داشت رو صورت من بیچاره نقاشی میکردوبعدباپاک کن پاک میکرد. حالا یه چیزجالبتر اینه که مثلا میخواد رو وایت بردش یه خورشیدبکشه دایره اش رو میکشه میخواد خطهای دورش رو بکشه خط رو اونقدر دراز میکشه ازوایت برد هم میاره بیرون و یه مترهم رو دیوار ادامش میده خط رو. یکی دوروز پیش کتابهای پارسال پسرخالش آقا آرتین رو که اول ابتدایی بود برداشته آورده خونه و ...
24 بهمن 1390

مادر بزرگ مهربونم روحت همیشه شادباد

١٥ بهمن ماه حادثه تلخ ازدست دادن مادربزرگ بابای یسنا همه ی مارو غمزده و عزادارکرد . مادربزرگ مهربونمون خیلی ناگهانی وبرای همیشه از میان ما رفت و به دنیای باقی و حقیقی پیوست. روحش شاد ویادش گرامی .             ...
20 بهمن 1390

کدبانو ی کوچک

آرزویم این است نطراوداشک درچشم توهرگز مگرازشوق زیاد وهرگزنرودلبخندازعمق نگاهت وبه اندازه ی هرروزتوعاشق باشی عاشق آنکه تورامیخواهد وبه لبخندتوازخویش رها میگردد وتورادوست بداردبه همان اندازه که دلت میخواهد  نازنین من امروز احساس مسئولیتش گل کرده بود ومیخواست در مقابل اون همه ریخت وپاشهاش توظرف شستن(که میدونم هدف اصلیش آب بازی وریکا حروم کنی بود) به من کمک کنه  ومثلا منو خوشحال کنه دستش درد نکنه الهی که آخرسر تمیز کردن آب رو درکابینت روهم به کارهای من اضافه کرد                 ...
12 دی 1390

گزیده ای ازشیرین زبونیهای بلبلم

تواین پست میخوام کمی هم ازشیرین زبونیهای خوشگلم بگم نازنینم انقدرحرفهای شیرین وخنده داری میگه که نمیتونم به خودم اجازه بدم که  اون جمله ها به فراموشی سپرده بشه و جایی ثبت نشه آخه ازیه طرف هم بی انصافی میشه چون خیلی اتفاق افتاده وقتی من ناراحتم وحوصله ی هیچ چی روندارم با یک جمله خنده دار دخترنازم کلی خندیدم و از ناراحتی دراومدم . از خدامیخوام همیشه خنده برلبان همه ی مادران وهمه ی فرزندان دنیا باشه . انشاالله   یسنای من این روزها وقتی یه کاربد میکنه مثلا آب رو میریزه روی فرش یا هرخرابکاری دیگه ای زود میاد پیش من وبه من میگه مامان من دختل خوبی ام آله؟ ومن میفهمم که این دخترخوب من صددرصدیه دسته گلی به آب داده آخه درطول روزچ...
19 آذر 1390