بابا کشون
گنجشگک کوچول موچول مامانی امشب قصد جون باباروکرده بود نمیدونم در طول این ٢٢ ماه در کنار هم بودن دختر ناز من چه کینه ای ازبابایی تودلش داشت که بالاخره امشب بازدن گوشت کوب بزرگ چوبی اون هم ازپشت سر بابایی انتقامش رو گرفت وقهقهه ای ازته دل سرداد.
بله امشب وقتی بابای یسنا گلی درحال جستجوی پیچ اسباب بازی یسناخانم ازروی فرش بود دخترم باگوشت کوبی که ازروی میز برداشته بود (من درحال شامپزی بودم ) محکم زدتوسربابایی وبابایی هم فقط یکبار گفت آخ ودیگه دقیقه هاتوکمابود .من ازهمه جابی خبر که با شنیدن فریاد بابایی خودمو به اونجارسونده بودم بعداز به هوش اومدن بابایی همه چی رو فهمیدم وواقعا علیرغم ناراحت بودن برای کله پف کرده بابایی نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم وشروع کردم باصدای بلند خندیدن . یسنا ی بلا هم دید من دارم میخندم خوشحال شدواز سکوت چند دقیقه ای دراومد و گفت مامان (دم ) وادای باباش رو در اورد یعنی اینکه مامان من باباروزدم وصدای دم دراومد (صدای خوردن گوشت کوب به کله بابا) وبابا هم اینطوری افتاد.