بهارم دخترم
باهم بخندیم
یه روز که طبق معمول یسنا خانوم بابردن وانداختن اشغال خوراکیش به سطل اشغال مشکل داشت (پرواضحه که بعلت تنبلی فراوان) والهام خاله جونش هم خونه مابود روکرد به الام خالش وگفت خاله جون میشه این اشغالو ببری بندازی بیای خالش هم گفت یسناجون دستموالان شستم وخیسه لطفا پاشو خودت بنداز بیا.دراون لحظه که دیگه راه چاره ای واسه یسنا کوچولونمونده بودبعداز یه مکث کوتاهی گفت کوببینم دستت خیسه یانه بعدالام خاله که دستش روبازکرد یسنای وروجک هم حیله شومی که توفکرش بودروعملی کردو زود اشغال رو گذاشت تو دست الام خاله ومثل همیشه قهقهه ی شیطانی مخصوص خودش رو باشادی وازته دل سرداد والبته بعدش هم همراهی خنده مابا یسنا وسهیم شدن دراین بازی شیطانی
یه بار دخترم منو صداکردو گفت مامان من با توگشنمه
یعنی اینکه من گشنمه ومیخوام باتو غذابخورم
اخرین عکسها درسال91 درحال رفتن به خونه اغاجون