سرگذشت یسناگلی ازعیدنوروزتاعیدمبعث
باسلام خدمت همه دوستانم وعرض شرمندگی ازاین تاخیر طولانی که علتش شاغل شدنم هست و بعلت عادت نداشتن به صبح زود بیدار شدن بعدازبرگشتن به خونه تاموقع اومدن نانازم ازخونه مامان بزرگش میگیرم میخوابم وبعدش هم که انگار من ودخترم چندساعت نه چندسال همدیگه روندیده باشیم اونقدرباهم حرف میزنیم وبازی میکنیم تا شب بشه بخوابیم ودوباره روز از نو روزی از نو .
ازعید نوروزمون که بگم چندروزقبل از روز تحویل سال روز ولحظه تحویل سال تبریزعروسی دختر عمه ام بودیم (اولین مسافرت یسنای من به شهرتبریزومرند)روز دوم فروردین که برگشتیم ،خونه مامان ماهی اینا بودیم تا دوروز مونده به سیزده بدرکه امدیم خونه خودمون
بااینکه بعلت فروختن بدموقع ماشین بابایی نتونستیم بریم مسافرت خارج ازشهروشرمنده یسناخانوم شدیم ولی درکنار مامان ماهی واغاجون وخاله هاودایی ها اونقدربهمون خوش گذشت که وقت برگشتن باهزار وعده وعیدکه ببین یسناجون رفتیم خونمون اینکاروبرات میکنم اینوبرات میخرم اون شهربازی شمارو میبرم خلاصه یسنا خانوم رضایت دادند بشینند توماشین.
واین هم عکسهای گل گلابتونم در سیزده بدرمون در جنگلهای فندقلو
وبالاخره تعطیلات باخوبی وخوشی به سررسیدو با اومدن اردیبهشت ماه مهمون هرسالمون اومد به خونمون وجیغ ودادهای یسنای ما روبااومدنش دوجندان کرد