نانا کوچولوی نازم پابه عرصه ی ورزش گذاشت
روز اول همین ماه بود که من و یسنا کوچولوبه اتفاق هم رفتیم مهدکودک دو کوچه بالاترمون و ناناخانوم رو تو کلاس ژیمناستیک ثبت نامش کردیم چون از چند ماه پیش این تصمیم رو گرفته بودیم یسنا جونم اطلاعات کامل رو راجع به مهد کودک و مفهوم کلاس وهمکلاسی ومربی وژیمناستیک و حتی بعضی از تمرینات ژیمناستیک و اینارومیفهمید به خاطراین جلسه اول کلاسمون خیلی رضایت بخش بود هم برای من هم برای یسناجونم.وهمچنین همراه با اتفاقات جالب وخنده دار.یکی ازاین ماجراهای خنده دار هم این بودکه یسنا جون تقریباهرده دیقه ای میومد تو اتاقی که مامانای بچه های تو کلاس اونجا بودند و هر کاری که تو کلاس کرده بودند واسه من توضیح میدادو زود میرفت تو کلاس اون هم بدون اجازه ی مربی. به خاطراین تادر کلاس باز میشدو همه یسنا رو میدیدیم که با هیجان و عجله میاد پیش من تا گزارش بده همه میزدند زیرخنده و هر کی یه چیزی به این وروجک میگفت و دوباره یسنا میرفت توکلاس. خلاصه یک ونیم ساعت جلسه ی اول درحالیکه کلا یسناخانوم یک ساعت تو کلاس نبودند تموم شدو اومدیم خونه حالابماندکه تو خونه واسه بابایی چه قصه هایی ازکلاس تعریف نکرد و چه اداهایی که درنیاورد. خدای مهربون روبینهایت شکرمیکنم به خاطر هدیه کردن این فرشته ی کوچک برای ما که سراسر زندگیمون رو کرده پراز شادی وخنده و خوشحالی.