حالایه همبازی داره یسنا
امروز توراه برگشتن از کتابخونه چشم یسنا گلی افتاد به یه جعبه ی رنگارنگی کنارخیابون دستموگرفت ومنو کشید تا رسیدیم کنار اون جعبه ی رنگارنگ ودیدیم بله جوجوهای کوچولوی رنگی خیلی خیلی دوست داشتنی چند دیقه وایسادیم نگاهشون کردیم واخرش یه دونه که ازهمه زرنگتر بود گرفتیم و اوردیم خونه و تازه شروع شدجیغ و دادو هیجان و ذوق و شوق واسه این مهمون کوچولوی نازما.حالا اگه بگم یسنا خانوم درحین بازی و اب وغذادادن به این موجود کوچک مظلوم حسودی هم میکرد و میکنه هیشکی باورش نمیشه واقعا خودم هم خیلی تعجب کردم وقتی گفتم یسنا جون یه لحظه ساکت بمون بذار جوجو بخوابه دیدم یسنا چنان لگدی ز...
نویسنده :
مامان جون یسناجون
22:12