یسنانازنازییسنانازنازی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

دختر من یسنای من

قصه ی دلتنگی

  نازنین یسنای من بذارامروز تواین پست  از دلتنگی هامون برات بنویسم اگرچه هر شب تودفتر خاطراتت مینویسم که چطور دلتنگی هات رو با زبون کودکانه ات با کارهایی که میکنی بروز میدی و روز به روز دلت تنگترو تنگتر میشه واسه عزیزامون اما بذار اینجاهم بنویسم و بگم که دختر کوچولوی ناز من  اگر چه که حسابروزها رونمیدونه ولی باز هر شب که میخواد بخوابه از مامانش میپرسه که چند روز مونده بریم پیش آغا جون وبعدش به امید رسیدن اون روز چشمهای نازش رو میبنده و میره تو رویا . دخترم این روزها وقتی صبح از خواب پا میشی بعداز صبح بخیر گویی و احوالپرسی و مارچ و مورچهای روزانه من بهت میگم عزیزم خواب دیدی ؟ توهم میگی...
19 ارديبهشت 1390

جمعه ای خوب برای خوبم

امروز من و بابایی و یسنا جون سفرسه نفره ی سه ساعته ای داشتیم به پارک ساحلی آستانه اشرفیه که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت آخه مگه میشه با این همه ادا وشیرین کاری وشیرین زبونی ای که این وروجک ما داره جایی بریم بهمون خوش نگذره _ البته به استثنای مکانهایی که خانوم خانوما از بودنشون دراون مکان ابراز نارضایتی بفرمایند اونوقت دیگه ماجرا از زمین تا آسمون متفاوته _ خداروشکر چون یسنا جون عاشق هرچی آب ورودخونه ودریاهست امروز بادیدن رود خونه کلی ذوق کردو ساعتها خوشحال وبانشاط بود و همچنین چقدر متعجب ازدیدن ماهیگیرهای قلاب به دست . کنار رودخونه که بودیم همش میگفت دد (دریا ) ماه ماه (ماهی ) دد ماه ماه          ...
16 ارديبهشت 1390

شادی پارک

امروز بعداز ظهر برای جلوگیری از دلتنگی وبهونه گیری شما دختر لوس ،بابایی پیشنهادداد بریم هم چرخی تویشهر بزنیم و هم اینکه شمابری پارک. میدونی گنجشک من همین که ازدور پارک رو میبینی چه قشقرقی به پا میکنی پات پات دادا دادا  حتی اجازه نمیدی بابا جای پارک پیدا کنه فکر میکنی بابایی نمیخواد نگه داره بابا رو صدا میکنی مثلا بابایی نگه دار ردنکن تصاویر جوجوی من درشیطان کوه                       ...
15 ارديبهشت 1390

دخترم برنده شد

مژده مژده مژده به مناسبت اول شدن عکس یسنا گلی در مسابقه عکس نی نی و کالسکه در مامی سایت نازنینم خیلی خیلی خوشحالم وبهت تبریک میگم و آرزو دارم در مسابقه های بزرگ و سخت زندگی همیشه همین طور موفق باشی شاد وخوشحال برنده ی مسابقه ی نی نی و کالسکه یسنای خوشگل با 11 رای از 39 رای ...
14 ارديبهشت 1390

تلخ و شیرین

امروز یسنا جونی به همراهی عروسک بامزه اش لحظات خوب و خوشی را در منطقه ای فوق العاده زیبا و سرسبز شهر لاهیجان پشت سر گذاشتند ولی حیف که آخرسر موقع توپ بازی که به علت لجبازی واصرار درنپوشیدن کفش ، یسنا خانم بدون کفش بازی میکرد زیر پای دخترم با یک تکه زغال کوچیک سوخت ویسناخانم هم خودش هم مارو خیلی ناراحت وپریشون کرد حالا جالب اینجاست که بعداز خوب شدن پاش اصرارداشت که کفش منو بپوشه وبره بازی . من هم که مثل همیشه واقعا عاجز ماندم درمقابل این همه یکدندگی ولجبازی این موجود به ظاهر کوچک         ...
9 ارديبهشت 1390