ناناکوچولوی نازم پا به عرصه ی هنرمیگذارد
این روزها یسنا گلی بیشتر از هرکاروهربازی دیگه ای به نقاشی کردن علاقه نشون میده طوری که میتونم بگم به غیراز ساعتهای خوابش هرلحظه دفترومداد شمعی هاش رو تو دستای کوچولوونازش میبینم البته پوست سفیددستش رونمیبینم چونکه رنگ مدادشمعی مالیده به همه جای دستاش مانع ازاین میشه .واقعا دخترم بانقاشیهایی که میکشه من روشگفتزده میکنه همه چی روتونقاشی رعایت میکنه مخصوصااندازه هارو مثلا وقتی میخواد خانداییش روبکشه بیشترازنصف صفحه رو دایره شکم خاندایی اشغال میکنه وبعد سرودست وپاها رو متناسب باشکم میکشه حالا اگه بخواد امیرعلی کوچولوروبکشه باید ذره بین بردارم و امیرعلی روببینم که داره گریه میکنه
علاقه خاصی به کشیدن دریا وماهی داره وهمچنین قبول نداره که دریاروباید ابی بکشیم میگه باید سفیدباشه و بارنگ سفید میکشه بعدش ماهیهای ریزودرشتی که همگی باهم نسبت فامیلی دارند بابا مامان نینیشون دایی نینی عمه ی نینی وتا اخر خلاصه دریای نامرئی نقاشیش روپرمیکنه ازماهییایی که دارن باهم بازی میکنن وحباب میسازند
حساسیت خاصی به کشیدن زنگ درخونه ودستگیره درخونه موقع کشیدن خونه داره. کشیدن خونه که تموم میشه اخرش همیشه میگه در بسته است وهمه توخونه خوابند
کنار هرگل خوشگلی باید یه گل پژمرده هم وجودداشته باشه که مرغ دریایی خیالش بعدا میاد به اون اب میده و گل پژمرده دوباره زنده میشه و جون میگیره دقیقا جمله های کارتون رو تکرار میکنه
حالا جالب اینجاست که وقتی من پیشش باشم دوست نداره نقاشی بکشه میگه مامان توبکش من رنگ امیزی کنم ولی پیش باباش که باشه میکشه و میادواسه من تفسیرمیکنه نقاشیش رو علتش روهم تابه حال نتونستم کشف کنم که چرا
باهم بخندیم:یه روزباز هم بعلت صبحانه نخوردن یسنا خانوم من باهاش قهرکرده بودم اون وروجک هم حاضربود واسه آشتی بامن همه کاربکنه الا خوردن صبحانه مخصوصا چون وقت بازی هم یواش یواش نزدیک میشد همه کارایی که میدونست خوشم میادروانجام میداد که من خوشحال بشم و اونم به هدفش برسه داشتم تو اشپزخونه کارامو میکردم دیدم اومدپیشم و گفت مامانی جون توبودی منو صداکردی وگفتی عسلم بیا باهم بازی کنیم
دیگه من اون لحظه چکار میتونستم بکنم جزاینکه اون شیطون بلارو بغلش کنم و بوسه بارونش کنم و ازنگرانی بازی نکردن درش بیارم