نانا کوچولوی نازم پابه عرصه ی فرهنگ گذاشت
همیشه وقتی ناراحتی دخترکوچولوی نازمووقتی که بچه های کوچولورومیدیدکه کیف مدرسه پشتشونه ودارن میرن مدرسه میدیدم خودم هم خیلی ناراحت میشدم وواسه دلداریش مینشستم باهاش حرف میزدم و بهش میگفتم ببین یسناجونم چندسال دیگه که بگذره توهم بزرگ میشی و میتونی بری مدرسه اما افسوس که یسنا کوچولوحتی مفهوم سال روهم نمیفهمید بالاخره باخودم فکرکردم ببرمش مهدکودک امابعدمنصرف شدم کانون پرورش فکری گفتند بایدبالای6 سال باشه بالاخره امروز یه زنگی زدم به کتابخونه عمومی شهرمون اونجاهم بااینکه اتاق کودکان برای بچه های مدرسه ای بود ولی با اصرارهای من قبول کردن و اینطوری شدکه یسنا خانوم شیطون شدعضو کتابخونه.
کارت عضویت کتابخونه مبارکت باشه خوشگل نازنینم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی