یسنانازنازییسنانازنازی، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دختر من یسنای من

حالایه همبازی داره یسنا

           امروز توراه برگشتن از کتابخونه چشم یسنا گلی افتاد به یه جعبه ی رنگارنگی کنارخیابون دستموگرفت ومنو کشید تا رسیدیم کنار اون جعبه ی رنگارنگ ودیدیم بله جوجوهای کوچولوی رنگی خیلی خیلی دوست داشتنی چند دیقه وایسادیم نگاهشون کردیم واخرش یه دونه که ازهمه زرنگتر بود گرفتیم و اوردیم خونه و تازه شروع شدجیغ و دادو هیجان و ذوق و شوق واسه این مهمون کوچولوی نازما.حالا اگه بگم یسنا خانوم درحین بازی و اب وغذادادن  به این موجود کوچک مظلوم حسودی هم  میکرد و میکنه هیشکی باورش نمیشه واقعا خودم هم خیلی تعجب کردم وقتی گفتم یسنا جون یه لحظه ساکت بمون بذار جوجو بخوابه دیدم یسنا چنان لگدی ز...
17 ارديبهشت 1391

پدربزرگ نازنینم روحت همیشه شادباد

24 فروردین روز وفات پدربزرگ بابای یسنا متاسفانه بعدازرفتن مادربزرگ پدربزرگ نتونست دوری ایشون رو تحمل بکنه و دوماه بعدازرفتن  مادربزرگ پدربزرگ هم ازپیش ما رفت وما بیش از پیش غمگین وغمزده شدیم.روحشون انشالله همیشه همیشه شادباشه و مکانشون جنت. ...
4 ارديبهشت 1391

پیام تبریک

لحظه ی تحویل سال1391هجری شمسی به ساعت رسمی جمهوری اسلامی ایران ساعت 8و44 دقیقه و27 ثانیه روز سه شنبه 1 فروردین1391 هجری شمسی بازم بهارمیخوادبیاد مهمون خونه هابشه        میخوادیه کاری بکنه لبهابه خنده وابشه پروانه هارومیاره پربزنن توباغچه ها              صورت گل روببوسن حرف بزنن باغنچه ها آدمارووامیداره خونه تکونی بکنن                 بلبلارووامیداره تانغمه خونی بکنن به ابرمیگه بازم بباربه روی هرشهرودیار     &nb...
5 فروردين 1391

جشن تولددرعالم یسنا

دراثراصرارهای پی درپی یسناخانم که میگفت باباجون تولدمیخوام من تولدمیخوام -که منظورازتولدفقط کیک تولدبودوشمع تولد-امروز وقتی یسناجون درحال خواب نیمروزی بودما تصمیم گرفتیم این آرزوی کوچک دخترمون رو که البته درنظرخودش آرزوی بزرگی بودرو براورده کنیم و براش یه جشن کوچولو که کیک وشمع هم داشته باشه بگیریم چون معمولا تو جشنهای سه نفره ی ما از همه ی خوراکیها پیدا میشه بجز کیک.بابایی رفت یه کیک کوچولو گرفت وآوردخونه.بعدازبیدارشدن یسناجون آماده اش کردم گفتم میخوایم عکس بگیریم وبه این بهانه نشوندمش رو مبل وکیک رو آوردم وای وقتی کیک رودیدیه جیغی کشیدکه انگار چی دیده نزدیک چنددقیقه یکسره جیغ کشیدوبعد هم ساعتها خوشحالی وبازی وشادی داشتیم. ...
28 اسفند 1390

چرشنبه بایرامی

چهارشنبه ی آخرسال90روهم مثل هرسال باروشن کردن آتش وپریدن ازروی آتش و...سپری کردیم این سومین چهارشنبه سوری بودکه آتیش پاره ای به اسم یسناکه عاشق آتش بازی هم هست تو جمعمون بودومحفل ماروگرمتر میکردشاید این عشق به آتشی که یسناداره ناشی ازاسمش باشه. آغاجون ومامان بزرگ(مامان بزوک)ودایی سهراب ودایی بهزادو دایی شاهین وخاله الهام ویسناجون ومن دور هم بودیم وبدون حضوربابایی که چون تعطیلی نداشت نتونست پیش مابیادو شب رو تنها توخونه بود.     ...
25 اسفند 1390

ریاضی به زبان یسنایی

علاقه بیش ازحدیسناکوچولوبه کتاب وکیف ومدرسه من روکه واقعاشگفت زده کرده کتاب خوندن ونقاشی کشیدن و رودیوارونوشتن و جزوه های بابایی بیچاره روخط خطی کردن و هزاران خرابکاری دیگه مثل این دیگه شده اصلی ترین وسرگرم کننده ترین بازی یسنا خانوم .دیگه نوشتن روی یخچال وکابینت وفرش واسش تکراری شده امروز داشت رو صورت من بیچاره نقاشی میکردوبعدباپاک کن پاک میکرد. حالا یه چیزجالبتر اینه که مثلا میخواد رو وایت بردش یه خورشیدبکشه دایره اش رو میکشه میخواد خطهای دورش رو بکشه خط رو اونقدر دراز میکشه ازوایت برد هم میاره بیرون و یه مترهم رو دیوار ادامش میده خط رو. یکی دوروز پیش کتابهای پارسال پسرخالش آقا آرتین رو که اول ابتدایی بود برداشته آورده خونه و ...
24 بهمن 1390

مادر بزرگ مهربونم روحت همیشه شادباد

١٥ بهمن ماه حادثه تلخ ازدست دادن مادربزرگ بابای یسنا همه ی مارو غمزده و عزادارکرد . مادربزرگ مهربونمون خیلی ناگهانی وبرای همیشه از میان ما رفت و به دنیای باقی و حقیقی پیوست. روحش شاد ویادش گرامی .             ...
20 بهمن 1390